جایت در آسمان خالی است
نوشته شده توسط : حسین

آیا سرما وجود دارد؟

سرما وجود خارجی ندارد. سرما در واقع نبودن گرماست، ما گرما را آزمایش و اندازه گیری می کنیم و از آن به عنوان انرژی یاد میکنیم. ولی سرما فاقد این خصوصیات است. پس سرما، نبودن گرماست.

آیا تاریکی وجود دارد؟

تاریکی وجود خارجی ندارد. تاریکی در واقع نبودن نور و روشنائی است. نور و روشنائی قابل آزمایش اند ولی تاریکی به معنای فقدان نور است.

آیا جهل و نادانی وجود دارد؟

جهل و نادانی هم تنها در نبود عقل و درایت است که معنا می یابد و دارای وجود خارجی و معنای واحد نیست.

+ کلی مثالهای مشابه که در این مورد می توان نام برد.....

بر همین اساس شیطان را به سادگی می توان نبود خدا دانست، کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد، شیطان نتیجه  آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند آنرا حاضر میابد. مثل تاریکی در نبود نور...

اگر به واژه ی ابلیس توجه کنیم... ابلیس از بَلَسَ به معنای لباس و پوشش گرفته شده و و در فلسفه و تفسیرش می توان گفت که شیطان همچون لباس و پرده ای برقلب آدمی است که او را از آنچه در قلبش یا بهتر بگویم نفس خدایی اش (خود آیی اش) است جدا و کم کم آدمی را فراموش کار می کند و عاقبت کار را بدان جایی می رساند که تجمع این پرده های غفلت بسیار ضخیم میشوند و میشود آنچه که نباید بشود....

در مقابل ابراهیم از بَرَهَ به معنای لخت و عریان گرفته شده و در تفسیر بدین معناست  که ابراهیم در تضاد با ابلیس خدای را بر آدمی عریان  و پرده های را کنار میزند که آدمی را به سوی خدایی (خود آیی) سوق بدهد...

که البته این خود آیی با توجه به سخن مولانا که می گوید:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم، پخته شدم، سوختم

سوختن میخواهد و فنای فی الله....

حرف دل:

پس ای همراه عزیز من به خود آی، از غفلت و گنگی در آی و به ناشناخته ها آی... بیا به آنجای که دیگر تو نباشی، و ما نیز نباشیم... بیا به آنجای که ترا خوانند مجنون و تو چون حلاج ها سر به دار عشق نهی و گویی انا الحق.... که به واقع  تو حق هستی و آسمانها و زمین گواه بر این مطلب اند....

از ره غفل به گدایی رسی/ گر به خود آیی به خدایی رسی

و تو را شرطی ازاین مطلب گویم خواه پند گیر و خواه  ملال...

جایت در آسمان خالی است

همچو سلمان  باش که دار دنیایش پاره زیرانداز و کهنه پوستینی بود پس از سیل مکافات به راحتی نجات یافت و بعد ها به راحتی پرواز کرد... ولی اگر تو سنگین باشی و بال پرت را با زخارف دنیای سنگین سازی دیگر بال کشیدن برایت میشود رؤیای و جایت همیشه در آسمان خالی.... و خواهی دید که  روزی ترا میبرند و میکشند  ولی دیگر تو خود بال نمیکشی و خبر از زخارف دنیایت نمیبینی. ولی دیگر آن زمان برای پرواز با بالهای خودت دیر شده است....

میکشندت... میبرندت

و ابراهیم ادهم نیز چنین کرد...  پادشاهی بلخ داد و پادشاهی کل جهان بگرفت، زخارف  تزویر و جهاندوستی درید و سبکبال به آسمان  (مکان واقعی اش و واقعی مان) پر کشید....

ذره ی خُرد به خورشید رسید از سبکی/ ماند سرگشته به راه آنکه سبک بار نشد

آشـــــــــــنا باش کزین پرده خبرها شنوی/ گوش بیگانه ز اســــــرار خبردار نشد

یا حق...

دلاور نور

شاید ادامه داشته باشد

 





:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: